-
با مامانم رفته بوديم بيرون همينطور كه از جلو مغازه ها رد ميشديم يهو پشت مانتو مامانم و يكي گرفت كشيد عاغا مام گرخيده برگشتيم عقب يهو خانمه كه خودشم ترسيده بود تندگفت برا أمر خير مزاحم شدم..ماo-O!!! با يه لبخند مليح: دختر خانم مجردن؟مامانمم نه گذاشت نه برداشت گفت بعله ولي هنوز بچس هيچيم بلد نيست پسر شمارم بدبخت ميكنه من نميتونم همچين ظلمي به شما كنم...حالا خانمه:o-O مامانمم دستم و گرفت تند از محل حادثه دور شد:| مامانه خاستگار رد كنه من دارم؟؟!! هي ي ي ي ي ي ي