----- (~~~) <هر روز ظهر كته!!> (~~~) -----
تو يه روز سرد زمستوني؛ يه گنجيشك كوچيك رو يه شاخه نشسته بود. هوا خيلي سرد بود و گنجيشكك قصه ما ديگه طاقت نداشت...
تا اينكه يخ زد و افتاد زمين!! ^_^
ديگه اشهدشو خونده بود و داشت نفس هاي آخرو ميكشيد که يه گاو كه از اونجا ميگذشت (گلاب به روتون) روش "پي پي" ميكنه و گنجيشكه از گرماي "پي پي" گاوه يكمي جون ميگيره! ^_^
ولي هر چي تقلا ميكنه؛ نميتونه خودشو از شر "پي پي" گاوه نجات بده؛ پس شروع ميكنه به جيك جيك كردن...
كه يه گربه پدرسوخته صداشو ميشنوه و مياد از "پي پي" درش مياره و بعد...
ميخوردش!!!
پايان! ^_^
----------------
نتيجه اخلاقي داستان:
1) هر كس روت "پي پي" كرد؛ دشمنت نيست
2) هر كس از "پي پي" درت آورد؛ دوستت نيست
3) هر وقت تا خرخره تو "پي پي" گير كردي؛ سعي كن جيكت در نياد!
.
خب بچه هاي گلم؛ اينم از لالايي امشبتون. زود بريد بخوابيد وگرنه يه داستان ديگه براتون تعريف ميكنما!!!!!!!!!!
--------------------------------------------------